خاطرات

میخواستم یه جای دیگه بنویسم که تو نخونی.بعد گفتم خب که چی اگه میخوام انجامش بدم دیگه نباید فکر کنم بهش چون سخت تر میشه انجامش.بعدم بالاخره که باید بهت بگم.نمیشه بی هیچ حرفی .. وحید قربونت برم من با حرفای امشبت خیلی چیزا رو فهمیدم.فهمیدم تو داشتی از خودت میگفتی.وقتی گفتی کسی که اینا رو از زندگیت بهش بگی نابودش میکنی . اگه دل ببنده حسرت به دلش میمونه اگه بیاد تو زندگی جهنم میشه براش .من همچین کاری باهات کردم ؟خدامنو ببخشه.بعد زینب مثلا خواستم درداتو التیام بدم من نمیخواستم وابسته ی چیزی بشی که نمیتونی تحمل کنی.من خیلی برام سخته اینکه فکر کنم باز تو نیستی ب خاطرات...ادامه مطلب

امروز دو هفته ست میشناسمت...دوهفته از اولین دیدار.نمیدونم چه اتفاقی داره می افته اما هرچی هست یه حس خوف و رجاست...اولین بار که دیدمت فکر کردم خوشت نیومد ازم بعدا گفتی که درست بوده فکرم.نمیدونم سرنوشت چجوری چرخید چی شد که بند این رابطه شدی که نخواستی بری .فقط میدونم برای من همه چیز عین همیشه بود.حتی مدت ها بود دنبال رابطه ی جدیدی نبودم با تو هم سر بی حوصلگی قرار گذاشتم.یادمه وقتی گفتی بیا خونمون گفتم اینم میخواد بکنه بابا.مسیج دادم نمیام و گفتم بیخیال.حتی چتمونو پاک کردم از  تلگرامم.تا اینکه تو ز زدی .بار اول وقتی چشمام باز شد و دیدمت که داشتی منو میرسوندی خاطرات...ادامه مطلب

امروز دعوامون شد.نمیدونم دقیقا داری به چی فکر میکنی.نمیدونم دقیقا از چی ناراحتی .من گفتم افریقاییا خوش رنگ و خوش هیکلن اما این چیزی نبود که تو باهام اینجوری قهر کنی.چون توام بارها و بارها گفتی فلانی خوش هیکله خوشگله.حتی دوست دختراتو .فکر میکنم از رفتار محمد با من ناراحتی.من چند روزه سعی کردم زیاد جوابشو ندم تو گروه حتی دیشب مسیج داد خصوصی من برات فرستادم که بی اعتماد نشی بهم یهو.من که اصلا محمدو فقط بخاطر اینکه دوستته تحویل میگیرم ... مامانمم ز زد کلی باهام دعوا کرد که باید بریم مبل بخریم چرا رفتی پیش شیدا .شبا دیر میای اصلا خونه نیستی.اخه من مگه وظیفه م خاطرات...ادامه مطلب